aaa 403 views
خاطرات”ابوترابی”دراردوگاه عراق+ حضورصلیب سرخ وعدم افشای شکنجه
می 19, 2018 در 11:17 ق.ظ توسط ستادسامرا
رازماندگاری حجت الاسلام«ابوترابی»آزاده
خاطراتی از مرحوم ابوترابی، رهبر آزادگان+ماجرای حضورصلیب سرخ ورضایت «ابوترابی»ازشکنجه گران
قصه مهمی است(اگرچه سالهای قبل گفتم) و به درد ماه رمضان و قرآن و تفسیر هم میخورد. به درد مقاومت هم میخورد. به درد همه میخورد.
جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای ابوترابی ده سال اسیر بود. بعد هم در زمان اسارت همه اسرای ایرانی قبول کردند ابوترابی رئیسشان شود.
من به ابوترابی حساس بودم، هم شاگردی دروان حوزه بودیم. از نوجوانی با هم بودیم. وقتی هم به ایران آمد گفتم: آقای ابوترابی من و شما هم دوره بودیم. تو ده سال کتک خوردی و من ده سال پلو خوردم. حالا من شرمنده تو هستم. تو بیا ثواب تلویزیون من برای تو، تو ثواب سه چهار روز شلاقهایی که خوردی به من بده. گفت: قبول است. گفتم: کلاه سرت گذاشتم، گفت: قبول است. میخواستم ببینم ابوترابی چطور رهبر شد؟ رهبر خودجوش! رهبر بدون هیچ ستاد، بالاخره کشف کردم چگونه یک نفر بین صد هزار کتک خورده رهبر میشود آن هم رهبر طبیعی و بدون هیچ…
ماجرا به این صورت است. یک تیمی از غرب(صلیب سرخ) به عراق میآیند، به بغداد میروند، به اردوگاه سراغ اسرا میروند. هیأتی از غرب برای بازدید میآید. آن هیأت در اردوگاه به ابوترابی میرسد. همین آخوند… میگوید: در اینجا شکنجه هم هست یا نه؟ ایشان طفره میرود و میگوید: بالاخره هرچیزی هرجایی اقتضای خودش را دارد، پای تنور و زیر کرسی گرم است. در برف سرد است. زندان زندان است و اردوگاه، اردوگاه است. اینجا که هتل نیست. هرچه میگویند: جواب ما را بده. اینجا شکنجه هست؟ این صدامیها شما را میزنند یا نمیزنند؟ هرچه میگوید ایشان طفره میرود. سرهنگی که مسئول شکنجه است آنجا ایستاده است. اینها میروند و سرهنگ صدامی به ابوترابی میگوید: من خودم شکنجه گر هستم. چرا نگفتی ترسیدی؟
میگوید: نه، من اگر میترسیدم که جبهه نمیآمدم. کسی که جبهه میآید و اسیر میشود… میگوید: پس چرا نگفتی؟ گفت: آخر اینها اروپایی هستند. آمریکایی هستند. غربیها مسیحی هستند. عراق کشور اسلامی است ولو صدام جنایتکار است ولی عراق کشور اسلامی است. قرآن یک آیه دارد و آیهاش این است. اگر امشب شب اول ماه رمضان همین آیه را حفظ کنید من دست شما را میبوسم. «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ» یعنی هرگز خدا اجازه نمیدهد، «لِلْکافِرِینَ» کافرین هم میشناسید، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» مؤمنین هم میشناسید. «سَبِیلًا» یعنی راه، یعنی خدا اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند. اسلام اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند.باید کارشناس سیاسی، حقوقی، چه و چه… راه نفوذ است. خدا اجازه نمیدهد کفار بر مؤمنین نفوذ داشته باشند. اینها غربی و مسیحی هستند، من اگر میگفتم در عراق شکنجه هست، مسیحیها بر مسلمانها راه نفوذ پیدا میکردند. یعنی دکمه فشار پیدا میکردند، هان! پس خود اینها گفتند… چون کشور عراق است و عراق هم مسلمان است، خدا اجازه نمیدهد کفار بر مسلمانها نفوذ کنند و من اگر میگفتم اینجا شکنجه است، آنها هم نفوذ میکردند. یعنی دکمه فشار بر صدام پیدا میکردند. سرهنگ با سواد بود و عرب هم بود و یک سری تکان داد و «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» آیه قرآن است. خدا اجازه نمیدهد مسلمانها در قراردادهایشان، در تعهداتشان جایی را امضا کنند که کفار بر مسلمانها نفوذ کنند.
سرهنگ (عراقی)خجالت میکشد میگوید: من متأسف هستم از اینکه من مسلمان هستم و در ارتش صدام هستم.
آقای ابوترابی میبیند این سرهنگ وا رفت، در مقابل این آیه شرمنده شد ،ابوترابی به سرهنگ میگوید: من میتوانم کاری کنم که خدا تو را ببخشد. میخواهی؟
گفت: بله. گفت: جای مرا عوض کن. مرا به یک اردوگاه دیگر ببر، چند روز با ایرانیها صحبت میکنم. باز بیا دو تا سیلی به من بزن. دو سه تا شلاق بزن و بگو این فساد میکند در زندان، یک اردوگاه دیگر مرا ببر. دو سه روز دیگر باز بیا دو تا سیلی بزن و به یک اردوگاه دیگر ببر. من نگران هستم بچه ایرانیها در دوره اسارت در زندان صدام ببُرند و خسته شوند و صبرشان تمام شود. میخواهم بروم به آنها دلداری بدهم. منتهی راه نفوذ ندارم. من چطور در اردوگاههای دیگر بروم؟ تو که سرهنگ هستی به هوای اینکه من اخلالگر هستم بگو: این اخلالگر است و جایش را عوض کنید. جای مرا عوض کن، یک خرده با این سرباز کار میکنم دوباره بگو: اخلالگر است بیا جای مرا عوض کن. تو مرا کتک بزن و جای مرا عوض کن که من نفسم به این سربازهای ایرانی برسد. اگر این کار را بکنی من تو را دعا میکنم و خودم هم از شکنجههایی که کشیدم حلالت میکنم.
این سرهنگ هم یک قرارداد سری در زندان با ابوترابی میبندد و میآید ایشان را جا به جا میکند. هر یک هفته، دو هفته در یک اردوگاه با یک سیلی و دو تا شلاق این را با ماشین جا به جا میکنند. به این وسیله کتک بخورد و شلاق بخورد ولی دلداری به اسرا بدهد و درس مقاومت به اسرا بدهد. این ساختهی کیست؟ نقش قرآن این است./حجت الاسلام قرائتی -پنج شنبه، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷اولین روزماه رمضان ١٤٣٩خبرگزاری فارس توضیحات مدیرسایت-پیراسته فر:درقصه حاج آقاقرائتی اصلاحاتی انجام دادم ام با حرفهای اضافی"سیاسی" ونیز درادامه این داستان باذکره خاطره یک فرمانده ارتش تکمیل خواهدشد،ضمناً این برنامه«درسهایی ازقرآن»ضبط قبلی است،آنچه راکه تلویزیون-قبل ازاخبارساعت19شبکه1(پنج شنبه، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷)پخش کردخیلی خلاصه بودازآنچه خبرگزاری فارس نقل کرده.
خاطره جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه سیدآزادگان
چراسرهنگ عراقی(رئیس اردوگاه) دست ابوترابی را میبوسد؟
سردار عبدالله عراقی جانشین -سابق-فرمانده نیروی زمینی سپاه خاطرهای از حجتالاسلام علیاکبر ابوترابی روایت کرده است که این خاطره به شرح ذیل است:
از حاج آقاابوترابی سوال کردیم که چطور شد همه آزادگان شما را به این زیبایی میشناسند؟
حاج آقا ابوترابی در پاسخ ماجرایی را برایمان روایت کرد:
«یک روز از صلیب سرخ جهانی برای بازدید و سرکشی از اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق حضور پیدا کردند. همراه این بازرسها رئیس اردوگاه اسرای ایرانیها هم حضور داشت. کسی که همه دستورات شکنجه و امر و نهی اردوگاهها بنا به فرمان او صورت میگرفت. برخی در پاسخ به مأمور صلیب سرخ گله و انتقاد کرده بودند و حرفهایی زده شد. نماینده به سراغ من هم آمد و از وضعیت سوال کرد. پرسیدند نظراتتان درمورد وضعیت فعلی چیست انتقادی دارند؟
من پاسخ دادم:
«همه چیز خوب است و ما مشکلی نداریم و اذیت هم نمیشویم»
رئیس اردوگاهها که از انسانهای خبیثی بود و دائما در حال صدور دستور شکنجه بچهها بود و برخی را تا مرز شهادت پیش برده بود؛وقتی این حرف رامی شنود، تعجب میکند.
فردای آن روز میگوید بروید «علیاکبر »را پیش من بیاورید.
وقتی حاج آقا میرسد، او بلند میشود دست آقای ابوترابی را میبوسد. میگوید شما چطور آن جواب را در پاسخ به نماینده صلیب سرخ دادید؟
شما که دائماً در حال شکنجه هستید و با محدودیت غذا و مکان و سلامتی مواجه هستید.
حاج آقا ابوترابی میگوید: «من هرچه فکر کردم علیه کشور و مسئولان عراق شکایتی کنم دیدم انصاف نیست. بالاخره ما دو کشور مسلمان هستیم و داریم با هم میجنگیم. این مقطع از جنگ هم تمام میشود و دائمی نیست. اما نخواستم شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفار ببرم و در روز قیامت نتوانم پاسخگو باشم».
واکنش فرمانده اردوگاه؟
مجدداً رئیس اردوگاهها بلند میشود و صورت ایشان را میبوسد و میگوید به غیر از صدور حکم آزادی که اختیارش با من نیست هرکاری میخواهی بگو من برایت انجام میدهم.
حاج آقا میگوید: «به من اجازه دهید من در میان اردوگاهها بچرخم با اسرا و بچهها صحبت کنم نه اینکه آنها به اغتشاش و شورش دعوت کنم بلکه به صبر، تحمل و بردباری دعوتشان کنم و بگویم فرج نزدیک است. انشاءالله شما آزاد میشوید».
از آن زمان به بعد رئیس اردوگاهها با بهانههای مختلفی هرچند ماه یکبار ایشان را به اردوگاههای مختلفی تبعید میکرد و به رئیس آن اردوگاه سفارش میکرد که کاملا ایشان را آزاد بگذارید. این ارتباطگیری حاج آقای ابوترابی با اسرا باعث بالا رفتن روحیه بچهها، افزایش نشاط و شادابی و دعوت به صبر و استقامت بود./۱ شهريور ۱۳۹۳ تسنیم
***
2خاطره ازحجت الاسلام پناهيان
پناهيان با ذکر خاطره ي ديگري به نقل از يکي از اسراء گفت: ابوترابي حتي در مقابل دشمنانش نيز از خودگذشتگي نشان مي داد، هنگامي که صليب سرخ از ابوترابي در مورد وضعيت اردوگاه پرسيد، سيد هيچ حرفي مبني بر بدرفتاري عراقي ها نگفت وقتي دليل اين کارش را جويا شدند گفت: عراقي ها نيز مسلمانند و نبايد مشکلات بين دو گروه مسلمان را به عده اي غير مسلمان بروز داد.
پناهیان خاطره دیگری از ابوترابی نقل می کند: درزمان نمايندگي مجلس يکي از آزاده ها که مشغول ساختن خانه اش بود ازاودخواست کمک می کند،ایشان حاضر مي شود و در کسوت يک کارگر ساده شب ها را در خانه او کار مي کرد.
***
چگونگی آزدادی وتبادل اسرا اززبان مسئولین وقت
میزگردی با حضور سرهنگ «حسین فروتننژاد» رئیس دایره پژوهش، آموزش و فناوری اطلاعات سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس و مدیر اسبق کمیسیونهای اسرا و مفقودین و «مجید شاهحسینی» عضو کمیسیون اسرا و مفقودین در دوران دفاع مقدس و کارشناس ارشد بخش اسرای ایرانی در سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس برگزار شد.
در این بخش، عضو کمیسیون اسرا و مفقودین در دوران دفاع مقدس به آمار تبادل اسرا در دوران دفاع مقدس و تبادل انبوه اسرا در سال 69 اشاره کرد که در ادامه میخوانید:
در دوران جنگ تحمیلی چه تعداد اسیر و در چند مرحله تبادل شدند؟
شاه حسینی: 39 هزار و 140 اسیر در 65 مرحله از 26 خردادماه 1360 تا 26 اسفند ماه 1381 تبادل شدند. در سال 1369، از 26 مرداد ماه تا 24 شهریور ماه در هر روز در تبادل حدود 830 تا 2 هزار اسیر وارد کشور شدند. تا پیش از تبادل انبوه، 969 اسیر به کشور بازگردانده شده بودند که پیگیری امورات آزادگان از قبیل درمان، مشکلات مالی، تحصیلی و … با کمیسیون حمایت از اسرا و مفقودین بود و پیگیری مسائل مربوط به آزادگان پس از تبادل انبوه در سال 69 به ستاد رسیدگی به امور آزادگان محول شد.
لازم به ذکر است که ستاد رسیدگی به امور آزادگان در خصوص آزادی اسرا هیچ دخالتی نداشتند و تمام تصمیم ها در سطح عالی در این خصوص بر عهده کمیسیون حمایت از اسرا و مفقودین بود.
هر فرد غیرنظامی که به صورت غیرمجاز وارد خاک عراق میشد حداقل محکوم به شش ماه حبس بود. افرادی که برای ماهیگیری یا تجارت وارد خاک عراق شدند، جزو آمار اسرا نبودند.
در تبادل انبوه اسرا در سال 69، از 26 مردادماه تا 4 شهریور ماه اسرای ثبت نامی به تعداد 17 هزار و 246 نفر و از 5 شهریور ماه تا 26 شهریور ماه از مفقودین به تعداد 20 هزار و 286 نفر، جمعا به تعداد 37532 نفر به میهن اسلامی بازگشتند. آخرین تبادل اسرای عراقی در اردیبهشت ماه سال 1382 صورت گرفت.
طبق قطعنامه 598 باید اسرای دو کشور تبادل میشدند اما باز هم کشور عراق بدعهدی کرد و آزادی اسرا دو سال به تعویق افتاد. تا زمان تبادل انبوه حدود 18 هزار اسیر ثبت نام شده داشتیم.
به دنبال حمله عراق به کویت و شرایط سیاسی و نظامی، صدام طی نامهای در مورخ 69/5/23 به رییسجمهور وقت، مرحوم هاشمی رفسنجانی درخواست تبادل اسرا را کرد. در بند چهارم این نامه به پذیرش معاهده الجزایر از سوی دولت عراق اشاره شده است. همچنین در این نامه آمده است که تبادل اسرا در مرز قصر شیرین و خانقین انجام خواهد شد که عملیات تبادل از 26 مرداد ماه آغاز شد.
مرحوم هاشمی رفسنجانی در مورخ 69/5/27 در پاسخ صدام نوشت: «اعلام پذیرش مجدد معاهده 1975 از سوی شما راه اجرای قطعنامه و حل اختلاف در چارچوب قطعنامه 598 و تبدیل آتش بس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت. شروع عقبنشینی نیروهای شما از اراضی اشغالی ایران را دلیل صداقت و جدی بودن شما در راه صلح با جمهوری اسلامی ایران به حساب میآوریم و خوشبختانه در موعد مقرر آزادی اسراء هم آغاز شد که امیدواریم عقبنشینی نظامیان شما طبق زمانبندی اعلام شده و آزادی اسرای دو طرف با آهنگ و سرعت هر چه بیشتر ادامه یافته و تکمیل شود.»
تبادل در کجا صورت گرفت؟
شاه حسینی: صبح 26 مردادماه به سمت مرز خسروی حرکت کردیم. بعد از قصرشیرین به پل خیرناصرخان رسیدیم. از آنجا اراضی تحت تصرف عراق بود. بعد از قبول قطعنامه تعدادی از نیروهای نظامی کشورهای مختلف از سازمان ملل متحد در مناطق جنگی مستقر شده بودند. چند نماینده از عراق و نماینده کمیته بینالمللی صلیب سرخ برای تبادل در پل خیرناصرخان حضور داشتند اما ما تبادل را از آنجا قبول نکردیم. آقای آقامیری، مسئول تبادل اسرا، اعلام کرد که ما تبادل اسرا را در مرز خسروی ـ منذریه انجام خواهیم داد. آنها مجبور به قبول این کار شدند و قرار شد نیروهای عراقی تا مرز میان عراق و ایران عقب نشینی کنند.
با هماهنگی به عمل آمده، 35 اتوبوس ماموریت داشتند که اسرای ایرانی را به داخل کشور انتقال دهند. خانم افراز که در طی دوران دفاع مقدس زحمات بسیاری در هلال احمر برای اسرا و مفقودین کشیده بودند سوار یکی از اتوبوس ها شدند که همراه تیم به مرز بیایند که به دلیل عدم اعتماد به عراقی ها ایشان را از این امر منصرف کردیم.
شرایط اسرای ایرانی هنگام تبادل چگونه بود؟
شاه حسینی: گرمای طاقتفرسایی بود. عراقی ها اسرای ایرانی را در داخل چادرها و شرایط نامناسبی نگه داشته بودند که ما اعتراض کردیم و به همین دلیل بعد از سه روز از شروع آزادسازی برای اینکه اسرای ما اذیت نشوند با تلاش حاج آقا عزیزی و عزیزان استانداری کرمانشاه محوطه ای را شبانهروزی آماده و آسفالت کردند تا اسرای ایرانی در آن محوطه از اتوبوس عراقی ها پیاده شده و سوار اتوبوس ایرانی شوند و بالعکس.
در زمان بازگشت اسرا، نماینده صلیب سرخ در این چادرها با اسرا ملاقات بدون شاهد انجام می داد و سوال میکرد که آیا تمایل داری به کشور خود بازگردی یا خیر؟ در این تبادل انبوه، هیچ یک از اسرای ایرانی حاضر نشدند که به کشور عراق پناهنده شوند. در دوران جنگ تحمیلی تعداد زیادی از اسرای عراقی به جمهوری اسلامی ایران پناهنده شدند و برخی در قالب لشکر بدر به جبهه برگشتند.
اسرای ایرانی در مرز با دیدن اعضای تیم تبادل و عزیزان سپاهی که با لباس سپاه حضور داشتند، جانی دوباره گرفتند و صلوات می فرستادند. عراقیها از این نوع برخورد اسرا به شدت ناراحت میشدند.
اسرا باور نمیکردند که وارد خاک ایران شدهاند، ما را لمس و سوال میکردند که آیا وارد ایران شدیم؟
من مسئولیت شمارش اسرا جهت تبادل را داشتم. به جرات میتوانم بگویم که دستم به کتف تمام اسرای تبادلی خورده است.
شرایط اسرای عراقی هنگام تبادل به چه صورت بود؟
شاه حسینی: سه ایستگاه از جمله همدان و پادگان ابوذر در سرپل ذهاب و مرز خسروی برای اسرای عراقی در نظر گرفته شده بود. هنگام بازگشت، اسرای عراقی، لباس و کت و شلوار و کفش نو بر تن کردند و از سوی کمیسیون اداره اسرای جنگی سوغاتیهایی همچون ساک دستی اصفهان، پسته و گز و ….. به آنها اهدا شد.
آیا پیش آمده که آمار و تعداد اسرا یکسان نباشد؟
شاه حسینی: بله. یک بار به جای هزار نفر، 999 اسیر از ماشین پیاده شد. به سرعت با بیسیم خبر دادم که یک اسیر کم است. آن اسیر ایرانی به جهت برخورد با نیروی عراقی از ماشین پیاده شده بود. از این رو یک اسیر عراقی را از ماشین پیاده کردیم. عراقیها میگفتند که بعدا آن اسیر را آزاد خواهیم کرد اما ما نپذیرفتیم. آقای عزیزی که مسئول تحویل اسرای عراقی بودند یک اسیر عراقی را از اتوبوس پیاده و در یک خودرو کولردار نشاندند و گفتیم هر زمان که اسیر ایرانی را بازگرداندید، ما هم این اسیر را آزاد می کنیم. ساعتی بعد آن اسیر ایرانی را به مرز رساندند.
تبادل اسرا بر مبنای چه میزانی انجام شد؟
شاه حسینی: در بند سوم قطعنامه آمده است که هر چه سریعتر اسرای هر دو کشور تبادل شوند. آن زمان حدود 18 هزار اسیر ثبت نام شده ایرانی و حدود 56 هزار اسیر ثبت نام شده عراقی داشتیم. اسیر نیز تعریف بین المللی دارد. هر فردی که بعد از بازداشت مورد بازدید صلیب سرخ قرار گرفته باشد، جزو اسرا قرار میگیرد. این در حالی است که آمار بسیار زیادی از مفقودین ما در اردوگاههای بعثی بودند که شماره اسارت نداشتند. 20 هزار و 286 نفر هنگام تبادل توسط صلیب سرخ بازدید و شماره اسارت دریافت کردند و بعد وارد کشور شدند.
منبع:۲۰ شهریور ۱۳۹۶ مشرق
***
ماجرای حمله صدام به کویت ونجات ایران!
در روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ اولین گروه آزادگان ایرانی به وطن بازگشتند
خداوند چگونه چاره ساز می شود!ایران پیروزمیدان
صدام بطمع تسلط کویت ودسترسی به منابع ودخائرآن کشور-برای اینکه خیالش ازجانب حمله رزمندگان ایران آسوده باشد قطعنامه راپذیرفت
دوم اوت(اگوست) ۱۹۹۰(پنج شنبه، ۱۱ مرداد ۱۳۶۹) چند ساعت پس از قطع مذاکرات عراق و کویت بر سر تقسیم درآمد نفت یک منطقه مرزی، ارتش عراق به کویت حمله کرد و برق آسا این سرزمین را تصرف و ضمیمه خاک عراق کرد. حمله نظامی با شرکت یکصد هزار سرباز، ۷۰۰ تانک، چهار اسکادران هوایی و کل ناوگان عراق آغاز شده بود. امیر کویت و خانواده او قبلا به کشور سعودی فرار کرده بودند. کاخ امیر، ساختمان وزارت دفاع کویت و چند نقطه حساس دیگر بمباران شد
***
این رویداد دو هفته پس از اشغال نظامی کویت توسط ارتش صدام و ۲ روز پس از آن صورت گرفت که صدام در نامهای به هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت ایران بار دیگر عهدنامه ۱۹۷۵ الجزیره را پذیرفت و به شرایط ایران برای پایان جنگ تسلیم شد و از جمله قول عقبنشینی از مرزهای ایران و آزادسازی اسیران ایرانی را داد.
هنگامی که رزمندگان ایرانی در زمستان سال ۶۵ پشت دیوارهای بصره رسیدند قطعنامه ۵۹۸ مطرح و در سال ۱۳۶۶ به تصویب سازمان ملل متحد رسید. ایران در محتوای قطعنامه نکات مثبت و منفی آن را مورد تأمل قرار داد بنابراین در اولین موضعگیری نه آن را رد کرد، نه پذیرفت.
در ۲۷ تیرماه سال ۱۳۶۷ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ طی پیامی از طرف امام خمینی اعلام شد. عراق پذیرش قطعنامه را به منزله ضعف ایران تلقی کرد و با همراهی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بار دیگر مرزهای ایران را مورد تجاوز قرار داد. مرصاد عملیاتی بود که در پاسخ به تجاوزگری منافقین در عملیات فروغ جاویدان آنان طراحی شده و متجاوزان را به شکست کشاند.
عراق بعد از این شکست که بازتاب گستردهای در رسانههای جهانی و منطقهای داشت، دریافت که در تحلیل دلایل پذیرش قطعنامه از سوی ایران دچار خطا شده است. صدام در ۱۷ مرداد ۶۷ به ناگزیر آتشبس را پذیرفت و اعلام آمادگی کرد که وارد مذاکره شود.
پس از آتشبس و شروع مذاکرات دقیقا دو سال طول کشید تا مبادله اسرا بین دو کشور ایران و عراق به مرحله اجرا درآید، در صورتیکه مطابق بند ۳ قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل و بر اساس کنوانسیون سوم ژنو مصوب ۱۲ اوت ۱۹۴۹، پس از مخاصمه جنگ باید تمام اسرا بدون تأخیر به کشور خود بازگردانده شوند.
شورای امنیت سازمان ملل متحد در ۱۸ مرداد ۶۷ قطعنامه ۶۱۹ را تصویب کرد و به موجب آن گروه ناظران نظامی ایران و عراق و سازمان ملل (یونیماگ) که حدود ۴۰۰ نفر از ۲۵ ملیت مختلف تشکیل شده بود در مرزهای دو کشور ایران و عراق مستقر شدند.
پیگیریها و مذاکرات فیمابین دو کشور دنبال میشد تا اینکه در ۲۶ رمضان ۱۴۱۰ برابر اوایل اردیبهشت ۶۹ صدام، رئیسجمهور وقت عراق طی نامهای خطاب به مقام رهبری و رئیس جمهوری وقت خواستار مذاکرات در راستای صلح شده و پیشنهاد کرد که روز عید مبارک فطر ملاقات مستقیم در یک کشور ثالث مثل عربستان انجام گیرد. هاشمی رفسنجانی، رییسجمهوری وقت در پاسخ نوشت: «ما مصممیم که در راه صلح همانند دوران دفاع، اعتماد مردم را به همراه داشته باشیم» و پیشنهاد داد قبل از تماس رؤسای دو کشور، نمایندهای از سوی طرفین در کشوری ثالث وارد مذاکره شوند و درباره آنچه باید انجام گیرد گفتوگو کند تا زمینه تصمیم نهایی را فراهم سازد.
باب مکاتبات باز شد و ادامه یافت تا اینکه در تاریخ ۶۹/۵/۱۷ ایران طی نامهای بر معاهده ۱۹۷۵ تأکید کرد. رییسجمهوری عراق نیز در پاسخ طی نامهای در ۲۳ مرداد ۶۹ آن را پذیرفت و با تاکید بر اینکه «به هر آنچه میخواستید دست یافتید»، نوشت: «مبادله فوری و همه جانبه اسرای جنگ به هر تعدادی که در عراق و ایران به سر میبرند، از طریق مرزهای زمینی و از راه خانقین – قصرشیرین و راههای دیگری که مورد توافق قرار میگیرد صورت خواهد گرفت و ما آغازگر این اقدام خواهیم بود و از روز جمعه ۱۷ اوت ۱۹۹۰ [برابر با ۲۶ مرداد ۱۳۶۹] به آن مبادرت خواهیم کرد… با این تصمیم، ما دیگر همه چیز روشن شده و بدین ترتیب همه آنچه را که میخواستید و بر آن تکیه میکردید، تحقق مییابد.»
اینچنین بود که در تاریخ ۲۶ مردادماه اولین گروه اسرای جنگی آزاد شده و به آغوش ملت بازگشتند. تمامی مردم ایران این پیروزی را جشن گرفته و شور و هیجانی در خانوادهها و محلهها ایجاد شده بود. در تاریخ ۲۷ مرداد ۶۹ رئیسجمهور ایران خطاب به صدام نوشت: «اعلام پذیرش مجدد معاهده ۱۹۷۵ از سوی شما تبدیل آتشبس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت.»
هاشمی رفسنجانی خود درباره نامهنگاریها با صدام میگوید: «مکاتبات حساس و کارگشای اینجانب با صدام دیکتاتور بغداد در فضا و شرایطی خاص از بیم و امید شکل گرفت که نهایتا به آزادی آزادگان انجامید، ضمن آنکه امروز هم وقتی حامیان سابق صدام دوباره آن نامه را میخوانند، به خاطر ادبیات خاص آن عرق شرم بر پیشانی خویش میبینند.»
اسرای سرافراز ایرانی از چند نقطه مرزی با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود. زیارت حرم امام خمینی و همچنین دیدار با آیتالله خامنهای از نخستین برنامهها و اقدامات مشترک آزادگان ایرانی بود. آیتالله خامنهای در دیدار با آزادگان گفت: «… یکی از چیزهایی که شما را، دلهایتان را زنده نگه میداشت، پر امید نگه میداشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید… مسأله اسارت طولانی فرزندان این ملت به نوبه خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن را به انجام رسانده و اسرای ما همانند ملت ایران از خود آزادمردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند…شما در دوران اسارت شرایط سختی را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابر دشمن شدید.»
در پی بازگشت آزادگان به ایران دستور تشکیل ستاد رسیدگی به امور آزادگان صادر شد. ستاد رسیدگی به امور آزادگان در ۲۲ مرداد ۱۳۶۹، براساس قانون حمایت از آزادگان مصوب ۲۳ آذرماه ۱۳۶۸ مجلس تشکیل شد و در نخستین گام با تبادل انبوه اسرا مواجه شد و براساس همان قانون و با مساعدت و همراهی دیگر دستگاهها مسئولیت این کار عظیم را به دوش گرفت و تبادل بیش از ۴۰۰۰۰ آزاده و به همین تعداد اسیر عراقی را انجام داد. این ستاد بیش از ۲۷۰ واحد ستادی در سراسر کشور تشکیل داد و ارائه خدمات به آزادگان را در زمینههای گوناگون آغاز کرد./منبع:تاریخ ایرانی
***
زندگینامه رهبرآزادگان عالم
حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی فرزندسیدعباس(متولد ۱۳۱۸ قزوین – وفات ۱۲ خرداد ۱۳۷۹)رهبر اسرای ایرانی در ۲۶ آذر ۵۹ پس از نبردهای سخت با دشمنان بعثی در جبهه های خوزستان، به اسارت آنها درآمد و مدت ۱۰ سال را در اسارتگاه های مختلف سپری کرد
وی تا پايان دوره دبيرستان و اخذ ديپلم رياضي در سال 1336 در مدرسه حكيم نظامي تحصيل مي كند و با وجود آنكه مرحوم آقا سيد علي علوي (دايي ايشان ) اصرار به ادامه تحصيل سيد در آلمان داشته ولي بنا به پيشنهاد پدر در سال 1337 راهي شهر مشهد مقدس شده و در مدرسه نواب به تحصيل علوم ديني مي پردازد. دروس مقدماتي و دوره سطح را در حوزه علميه مشهد و در محضر اساتيدي چون اديب نيشابوري و مرحوم آيت الله شيخ مجتبي قزويني مي آموزد و سه سال را در مدرسه نواب به كسب علم پرداخته و پس از آن به منظور ادامه تحصيل راهي قم مي شود و در مدرسه حجتيه مستقر مي شود. مدتي بعد به نجف اشراف مشرف شده و چون در آزمون دانشكده الهيات نجف كه وابسته به الازهر مصر است شركت كرده و قبول مي شود، مقدمات ادامه تحصيل را فراهم و دوباره به قم باز مي گردد.
با رحلت حضرت آيت الله بروجردي و در ضمن شركت در مراسم ترحيم آن مرجع تقليد، با حضرت امام خمينيآشنا مي شود و با شروع نهضت ايشان در سال 1342 در كنار مرحوم حاج آقا مصطفي خميني پا در ميدان مبارزه مي گذارد.
حضور در جريان 15 خرداد و درگيري مردم با ماموران شهرباني درست يك روز قبل از ورود شاه مخلوع ، شايد مراحل اوليه مبارزه براي سيد آزادگان بود، در پي تبعيد حضرت امام به نجف اشرف ، مصمم مي شود تا به اين شهر سفر كند. سيد در خاطراتش در اين خصوص مي نويسد: «زماني كه حضرت امام در تركيه تبعيد بودند، بنده با اتفاق دو نفر ديگر تصميم گرفتيم كه بطور قاچاق به نجف اشرف مشرف بشويم ، لذا به اهواز رفتيم و از اهواز به خرمشهر و به هر صورتي كه بود از آب عبور كرديم و رفتيم به سمت بصره و خودمان را به نجف اشرف و كربلا رسانديم . اولين شب جمعه يي كه به زيارت آقا اباعبدالله الحسين (ع ) مشرف شديم در حرم آن حضرت ، حدود ساعت 3 بعداز نيمه شب بود كه با خبر شديم حضرت امام با حاج آقا مصطفي وارد كاظمين شده اند. ديگر، در نجف اشرف با ايشان رابطه داشتيم و تا سال 1349 در محضر مباركشان بوديم كه بعد امري داشتند و آمديم ايران و در مرز بازداشت شديم .»
در تصرف پادگان لشكر قزوين در كنار برادرش حجت الاسلام سيد محمدحسن ابوترابي نقش كليدي داشت . در جريان ورود و استقبال از حضرت امام در روز 12 بهمن سال 57 عهده دار حفاظت از جان ايشان بود و دقيقا در تمام طول مسير فرودگاه تا بهشت زهرا پشت سر خودروي ام
حاج آقاابوترابی پس از پيروزي انقلاب اسلامي فرماندهي كميته انقلاب اسلامي قزوين را برعهده گرفته و سپس با راي مردم به عضويت شوراي شهر انتخاب و رييس شورا مي شود.
با آغاز جنگ تحميلي راهي مناطق جنوبي كشور مي شود و در كنار شهيد دكتر مصطفي چمران در ستاد جنگ هاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي مشغول مي شود. از جمله عمليات هاي بسيار حساس كه به فرماندهي سيد آزادگان صورت مي گيرد. آزادسازي منطقه حساس و خطرناك «دب حردان » است كه شهيد مصطفي چمران در بخشي از پيام خود درباره مرحوم ابوترابي چنين مي گويد: «… من شهادت مي دهم كه سخت ترين ماموريت ها را عاشقانه مي پذيرفت و هرچه وظيفه او خطرناك تر مي شد، خوشحال تر و راضي تر به نظر مي رسيد»
روزاسارت ابوترابی
در روز 26 آذرماه سال 59، سيد براي انجام يك ماموريت شناسايي و تكميل اطلاعات قبلي در منطقه اهواز كه قرار بود براساس آن يك عمليات گسترده از سوي ستاد جنگ هاي نامنظم انجام شود راهي مي شود. اما براثر اشتباه يكي از همراهانش و در حالي كه هفت كيلومتر از نيروهاي خودي دور شده و تا دويست متري دشمن پيش رفته بود، در مسير بازگشت ، از سوي دشمن شناسايي و در حالي كه مي توانست شخصا نجات يابد اما با نجات همراهان ، خود به اسارت دشمن بعثي كه وي را با تانك و نفربر تعقيب مي كردند در مي آيد.
چند ماه اول را در سلول هاي بغداد و در زير شكنجه هاي سنگين بعثي ها مي گذراند. در آن موقع در كشور شايع شده بود كه سيد به شهادت رسيده است و اين سبب شد تا در قزوين عزاي عمومي اعلام شده و حضرت امام (ره ) پيام تسليتي به مجلس شوراي اسلامي بدهند.
اين موج عزاداري سبب شد تا رژيم بعثي صدام بتواند او را شناسايي كرده و سرانجام پس از دوازده ماه تحمل شكنجه هاي مرگبار چون سوراخ كردن سر ايشان با ميخ در زير شكنجه ، او را تا پاي چوبه دار رفتن و… به اردوگاه هاي عمومي اسيران منتقل و خبر زنده بودن ايشان به ايران رسيد.
اردوگاه هاي عنبر، موصل شماره 1 و 2 و 3 و 4 و رماديه 2 «اردوگاه بين القفصين » و تكريت شماره 5 و 17 و 18 و سلول هاي بغداد شاهد خوبي ها و تلاش هاي خستگي ناپذير آن عارف حكيم مي باشد.سرانجام بعد از ده سال اسارت در26مرداد1369به به آغوش ميهن اسلامي بازگشت
وی بعدازبازگشت دو دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی (مجلس چهارم و پنجم)از زادگاهش رابعهده داشته
خاطرات یکی ازاسرای ایرانی(آزاده)
غلامعباس محمدحسنی در خاطراتش چند باری از دیدارهایش با «حاج آقا ابوترابی» می گوید:
اولین دیدار هم مربوط به اردوگاه «الانبار» بود،دیدار حاج آقا ابوترابی برای این اسرای جدید تعجب و خوشحالی را توامان به همراه داشت؛ تعجب از این جهت که در ایران شایعه شده بود وی به شهادت رسیده است و خوشحالی هم از این بابت که برخلاف شایعات، حالا او را زنده میدیدند
روش زندگی در اسارت را که ازحاج آقاابوترابی آموختند
انفاقی که برای او و دیگر همراهانش مایه لذت و خوشحالی بود و دیگر میتوانستند بیشتر از وی بهره ببرند. بهخصوص که به قول غلامعباس، وی هم سن و سالش از آنها بیشتر بود و هم قبل از انقلاب سالها زندانهای ساواک را تجربه کرده بود و در نتیجه راهورسم زندگی در اسارت را میدانست.
اسرا حرف ابوترابی را که شاگرد امام خمینی بود، حجت میشمردند و سوالهای خود درباره راهورسم زندگی در اسارت را که البته تعدادشان قابلتوجه هم بود، از او میپرسیدند. سوالهایی ازایندست که با عراقیها چطور باید رفتار کرد؟ آیا به صلیب سرخیها باید اجازه داد که به داخل آسایشگاه بیایند؟ چطور از آنها باید چیزی خواست و اینکه اصلا آنها دوست هستند یا دشمن؟ چطور باید با اسرایی که به مسائل شرعی پایبند نیستند، رفتار کرد؟ اگر عراقیها اجازه ندادند اسرا نماز جماعت بخوانند، تکلیف چیست؟ اگر عراقیها اجبار کردند که اسرا عمل حرام انجام دهند، تکلیف آنها چیست؟
بعضی از حرفها وپاسخهای ابوترابی برای اسرا «آب روی آتش »بود و آرامشان میکرد. طرز تفکرشان درباره اسارت و مواجهه با عراقیها در آن شرایط را عوض میکرد.
«حاجآقا یک معیار محکم داشت. گفت ما در جبهه جنگ نیستیم. اسلحه دستمان نیست. اینجا هم میدان مبارزه است. اما مبارزهاش فرق میکند با آنجا. باید هم از مقام رزمندگیتان کوتاه نیایید و هم سلامت جسم و روحتان را حفظ کنید. الان حفظ سلامتی واجب است. پیامبر حدیثی دارد معروف به رفع ضرار. مطابق این حدیث در شرایطی که مجبور هستید میتوانید مستحبات و گاهی واجبات را کنار بگذارید. اگر عراقیها میگویند ریشتان را با تیغ بزنید شما باید بزنید. چون اگر نکنید تنبیه میکنند. اینها مروت ندارند. میزنند و نقص عضو میشوید. برای شما واجب است که بدنتان را سالم نگه دارید. اگر نزدن ریش باعث کر شدن گوش بشود، فعل حرام است. باید ریشتان را بزنید. اگر میگویند نماز جماعت نخوانید، نخوانید. نماز جماعت مستحب است. حفظ سلامتی واجب. واجب را فدای مستحب نمیشود کرد. اما اگر روزی گفتند اصلا نماز نخوانید قبول نکنید. اینجا دیگر باید تا پای جان بایستید.»/تاریخ شفاهی
29 مرداد 1367 جنگ تمام شد،دو سال بعد -26 مرداد 1369 آغاز برگشت آزادگان بود.
خاطره فرجالله فصیحیرامندی جانباز55درصدبوئین زهرا
کمپ 17، سیزده ماهتوفیق مجالست با ابوترابی راداشتیم
خاطرم هست، شخصی به نام محسن برای عراقیها جاسوسی کرده و همین منجر شده بود که 56 اسیر متحمل سختترین شکنجهها به مدت دو ماه شوند، این شخص وقتی وارد اردوگاه شد اسرا میخواستند تلافی کنند، به شدت بزنند حتی قصد قتل او را داشتند.
حجتالاسلام ابوترابی آمد جلوی اسرا را گرفت و گفت اگر بخواهید به محسن حرفی بزنید باید اول به من بگویید بعد بروید به او بگویید، ایشان در واقع با شیوهها و راهکارهایی صلح و دوستی را در اردوگاه ایجاد و تقویت میکرد.
به جرأت میتوانم بگویم اگر هدایتهای سید آزادگان، حجتالاسلام ابوترابی نبود شاید بسیاری از اسرا سلامت روحی و روانی در اسارت را از دست میدادند./۱۳۹۵/۰۵/۲۶فارس
اگر ابوترابی نبود و آنان را هدایت نمیکرد شاید درصد ناچیزی از این عزیزان از نظر روحی و روانی و جسمی، سالم به آغوش خانوادههایشان باز میگشتند.
آزادگان ما معتقدند اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق، حکم یک دولت و کشوری را داشت که منجی و سکاندار آن سید علی اکبر ابوترابی و ملت آن، آزادگان سرافرازی بودند که با مدیریت و رهبری این سید والامقام آن را اداره می کردند
شجاع آهنگری، آزاده قزوینی: درارودگاه موصل بودیم که یک روز آمدند و اسامی 20 نفر را خواندند که من و حاج آقا هم جزو آنها بودیم، گفتند: صدام حکم اعدام شما را داده اند و بلافاصله هم مأموران عراقی آمدند و ما را بردند.
ابتدا ما را به داخل اتاقی بردند و بعد از دقایقی یک افسر و چند سرباز شلاق به دست وارد شدند، گفتند دستور است که نفری یکصد ضربه شلاق به شما بزنیم و بعد حکم اعدام را اجرا کنیم.
سربازهایی که شلاق به دست داشتند بسیار قوی و قد بلند و خشن بودند به طوری که قیافه ها و حالت های آنها ما را وحشت زده کرده بود.
ما که مانده بودیم چه کار بکنیم ، حاج آقا از جایشان بلند شده و به افسر عراقی گفتند: شما با بقیه کاری نداشته باشید و شلاق همه را به من بزنید.
افسر عراقی وقتی جثه ی کوچک و ضعیف حاج آقا را دید خنده ای کرد و گفت: اگر من 2 ضربه بزنم که تو مرده ای؟
حاج آقا فرمودند: شما بزنید، اگر من مردم که مردم، ولی اگر زنده ماندم اینها را آزاد کنید. افسر عراقی هم قبول کرد و دستور شلاق حاج آقا را داد، شلاقی که به دست عراقی ها بود از چند رشته سیم مسی درست شده بود که قوی ترین افراد طاقت خوردن یک ضربه ی آن را نداشتند.
سربازها با قدرت تمام 5 ضربه به بدن حاج آقا زدند، در حالی که ایشان زیر لب در حال گفتن ذکر بودند که افسر عراقی گفت: دست نگهدارید و آمد جلو و لباس حاج آقا را کنار زد تا جای شلاق ها را ببیند، اما در کمال ناباوری وقتی لباس حاج آقا را کنار زد، هیچ اثری از شلاق در بدن ایشان دیده نمی شد، به طوری که افسر عراقی تعجب کرده و اصلا باور نمی کرد، لذا خطاب به سربازها گفت: شلاق ها را کنار بگذارید، این آدم، آدم معمولی نیست. و از حاج آقا پرسید: چطور می شود که آثار شلاق روی بدنتان نیفتاده است؟
حاج آقا هم فرمودند: بالاخره ما هم خدایی داریم!
صادق ابوالحسنیها : در اردوگاه موصل که بودیم، در محوطه ی اردوگاه دستگاه بلوک زنی و قالب های آن را مستقر کرده بودند که این کار توسط رزمندگان انجام می شد و در قبال انجام این کار مزدی هم به بچه ها تعلق میگرفت.
یک روز یکی از اسرا بچه ها را تحریک کرد و گفت: این بلوک هایی که شما می زنید، عراقی ها به جبهه ها برده و سنگر می سازند تا در پناه آن رزمندگان ما را قتل و عام کنند.
این موضوع که مطرح شد، بچه هایی که بلوک می زدند دست از کار کشیدند به طوری که عراقی ها عصبانی شده و همه را به داخل سلول ریخته و هر 24 ساعتی فقط 5 دقیقه اجازه می دادند که آنها برای بیرون روی، از سلولهایشان خارج شوند آن هم با اعمال شاقه.
مدتی بچه ها در شرایط سخت زندان بسر بردند تا این که حاج آقای ابوترابی را از اردوگاه عنبر به اردوگاه ما منتقل کردند و ایشان وقتی از وضعیت اسرا با خبر شد، در جمع آنها حاضر شده و گفت: شما اشتباه می کنید، این بلوکها را برای ساختمانهای اردوگاهها استفاده میکنند و مورد مصرف جبهه ندارد، لذا خود ایشان هم مدتی مشغول به بلوک زدن شد و سایر بچه ها هم قبول کردند که این کار را انجام دهند که همگی از سلول خارج و به وضع عادی بازگشتند.
علی اکبرشاهی : در یک دوره ای از ایام اسارت، عراقی ها شدیدا با اقامه نماز جماعت بچه ها مخالفت می کردند و بعد هم به بهانه های مختلف تلاش می کردند که خواندن نماز برای بچه ها به قدری سخت شود که منجر به ترک آن بشود.
یک روز رفتیم سراغ حاج آقا و گفتیم: با توجه به اقداماتی که عراقی ها انجام می دهند، می خواهند نمازجماعت را از ما بگیرند.
حاج آقا گفت: اتفاقا زمانی که در زندان ساواک بودیم، آنجا هم نظیر همین بساط را پیاده کرده و به بهانه های مختلف تلاش می کردند که بچه ها ترک نماز کنند، اما ما باید هوشیار باشیم. ما اصراری بر انجام مستحبات نداریم، اما اگر بخواهند جلوی واجبات ما را بگیرند، ما هم جلویشان خواهیم ایستاد، حتی اگر به کشتنمان ختم شود.
سید عباس ایزدپناه: یک روز، تعرض یکی از نگهبانان عراقی به یکی از اسرای جانباز، موجب سرنگونی و مجروحیت او شد که تعرض همگانی آزادگان را در پی داشت، به طوری که به نگهبانان عراقی حمله کرده و زد و خورد شدیدی پیش آمد که منجر به تیراندازی عراقی ها و کشته و زخمی شدن تعدادی از آزادگان و کشته شدن 2 عراقی شد.
عراقی ها هم که فکر می کردند مسبب شلوغی حاج آقای ابوترابی هستند ایشان را بردند استخبارات.
وقتی حاج آقا از استخبارات برگشتند بچه ها به دور ایشان حلقه زده و از ماجرایی که بر ایشان گذشته بود جویا شدند که ایشان فرمودند: مرا از اینجا مستقیم بردند به دادگاه و وقتی وارد دادگاه شدم، رییس دادگاه مأمورانی را که مرا آورده بودند، صدا زد و خطاب به آنها گفت: شما چقدر احمق هستید که ایشان را آورده اید دادگاه، فکر می کنید اردوگاه را شما اداره می کنید، اگر ایشان نبود شما از اداره اردوگاه عاجز بودید و بلافاصله هم دستور برگرداندن مرا به اردوگاه صادر کردند./منبع:شبکه دانا
سید علیاکبر ابوترابی سرانجام در دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت به مشهدمقدس به همراه پدرش آیت اللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی در ۶۱ سالگی درگذشت و در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شدند.
برچسبهاآخرین نمازصبح سال 94, ابوترابی ورئیس اردوگاه, ابوترابی وسرهنگ عراقی, بلدوسامرا, پیام تسلیت پلارک به اسمعیلی, چرارئیس اردوگاه دست ابوترابی رابوسید, چرارئیس اردوگاه صورت ابوترابی رابوسید, خاطرات :ابوترابی"اسیر, خاطراتی ازابوترابی, خاطره ابوترابی, زندگینامه سیدآزادگان"ابوترابی, ستادسامرا, ماجرای ابوترابی وصلیب سرخ, ماجرای صلیب سرخ ابوترابی, ماجرای"ابوترابی"دراردوگاه اسرا, ماجرای"ابوترابی"دراردوگاه عراق